چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

حموم با بابا

امروز دوشنبه 24 مهر 1391   اینجا از حموم در اومدی حالا چرا اینقده خوشحالی   لباس پوشیده و خوشجل و تمیز این حموم فرق داشت میدونی چرا چون بابا محسنت برا اولین بار تو رو برد حموم من فکر نمیکردم بتونه تو رو بشوره اما خوب از این کار سربلند بیرون اومد مثل این که تو هم دوست داشتی با بابا رفتی حموم  ...
25 مهر 1391

روز کودک مبارک

امروز سه شنبه 18 مهر 1391 دیروز روز کودک بود روزت مبارک پسرم پارسال تو روز کودک 14 هفته بودی و تو شمک مامانی یادمه پارسال رفتیم نمایشگاه غنچه های شهر بوستان گفتگو همونجا ها شام خوردیم بابا برا تو و برا من کادو خریده بود برای تو جوراب خرید و برای من یه عروسک شکل کلاغ که الانم تو اتاقته نتونست برات لباس بخره یا چیز دیگه ای چون اون موقع ما هنوز نمیدونستیم تو دخملی یا پسملی امروزم قراره بریم بیرون و برات کادو بخریم عزیزم  میام مینویسم برات  بوووووووووووس به پسرم ...
18 مهر 1391

عاشقتممممممممممم

عکسای 191 روزگی این جاها نباید بری مامانی بیا بیرون مامان اینم طرز استفاده از روروک  اینطوری میری تو روروکت میخندی حالا هم با پات روروکتو هول میدی عقب و میای بیرون دست بزنیمممممم رهام یاد گرفته تو رورکش بشینه افرین مامانی هورااااااااااا ...
16 مهر 1391

جشن دندونی

امروز 4 شنبه 12 مهر 1391 امروز جشن دندونیتو گرفتم کلی مهمون داشتیم دوستای من از دوران دانشگاه و دوستای خانوادگیمون و مامان بزرگا و خاله ها و زن عموت اومده بودن کلی به همه خوش گذشت و برا همه این جشن جذابیت داشت چون تا حالا کسی تو دور و اطراف من اینطوری جشن دندونی نگرفته بود عکساشو برات میزارم  تو این جشن تو یه کار جدید یاد گرفتی الهی قربونت بشم نانا میکنی تا برات نانا میخونم تو هم شروع میکنی به تکون دادن خودت قربون پسر قرتیم بشم اینم عکسای جشن دندونی پسرم دیگه ببخشید مامانی جون دست تنهایی بهتر از این نمیشد از بعضی چیزا مثل نوشابه و ظرف و ........
16 مهر 1391

6ماهگی

دوشنبه 10 مهر 1391 گل پسرم 6 ماهه شد به همین زودی خیلی زود گذشت برام و خیلی هم شیرین با تمام سختیهاش امروز بردمت واکسن زدی و کلی جیغ زدی و گریه کردی بمیرم برات پسرم که دردت اومده اما خب بدنت ایمن شد  وزنت 8 کیلو تمام و قدتم 70 سانت بود همه چی خوبه  امروز برات جشن نمیگیرم چون دو روز دیگه جشن دندونیته و با هم یکیش میکنم عکس هم اون موقع برات میزارم روز به روز شیرین تر میشی مامانی جون دوست دارم هوار تا ...
15 مهر 1391

کمک بابا

یک شنبه 2 مهر 1391 اول بگم که امروز بردمت دکتر کلی چیزای جدید گفت که به غذات اضافه کنم مثل ماهیچه و مرغ و گوجه فرنگی پیاز نخود فرنگی و لوبیا سبز و گفت که دیگه پوره کنم اینا رو اب انگور و سیب و موز له شده هم میتونی نوش جان کنی سرلاک برنج هم همینطور وزنت 7300 و قدت 69 گفت خیلی خوبه و کمبودی نداری حال از کمک بابا بگم برات اسممو نوشتم کلاس ورزش و تو رو میزارم پیش بابا و میرم هههههه برای اولین بار که رفتم تو هم حسابی پیفو کردی و بابا تورو شسته بودو عوضت کرده بود و بعد هو خوابوندتت  به به چه بابایی فکر نمیکردم از پست بر بیاد اما موفقه تو این کار حالا باید ببینیم کم میاره یا نه ممنون بابا جون مم...
4 مهر 1391

گل گلکم غریبی میکنه

5 شنبه 30 شهریور با دوستای بابا رفتیم پارک اونقدر غریبی کردی که حتی نمیخواستی کسی رو نگاه کنی و همش بغض و گریه کردی تا خوابت برد اما خوبه که این غریبی رو به مامان بزرگا و بابا بزرگا نمیکنی منو حسابی میشناسی و تا میام سمتت دستاتو باز میکنی که بغلت کنم الهی قربون بشم مامان جونننننن
4 مهر 1391
1